درد و دل و واقعیت ها

 

کپی شده:

 

همیشه دقیقا وقتے پر از حرفے . . .

وقتے بغض مے کنے . . .

وقتے داغونے . . .

وقتے دلت شکسته . . .

دقیقا همین وقتا انقد حرف دارے که . . .

فقط مے تونے بگے بیخیال . . .

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 25 اسفند 1398برچسب:, :: 22:49 :: توسط : نیما

 

 

 

به سلامتی اونایی که این روزاشون به تظاهر می گذره!

تظاهر به بی تفاوتی...

تظاهر به بی خیالی...

تظاهر به شادی...

به اینکه دیگه چیزی مهم نیست...

به اینکه گور بابای دنیا...

به اینکه از ما که گذشت...

ولی فقط خودشون میدونن که چقدر این روزا سخت میگذره!

عشق ...

چه به ناگهان بیاید، چه به آهستگی

فرقی نمی کند

تو را به تمامی در بر خواهد گرفت

مثل خیس شدن:

چه در باران باشد، چه در مه...

هروقت تونستي برف روسياه كني ... پر كلاغ رو سفيد كني .... آتش رو بوس كني ... توي آب يه نفس
عميق بكشي...
اون موقعس كه من ميتونم فراموشت كنم...

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 اسفند 1398برچسب:, :: 13:33 :: توسط : نیما


مورد داشتیم پول قرض کرده رفته دکتر،دکتر نبوده.
پرسیده دکتر کجاست؟
منشی گفته رفته سبد کالاش رو بگیره!!!

 

 

×××××××××××××××××

 

 


مورد داشتیم دختره تا اخر اسفند اومده روز اول عیدم با استادا سفره هفت سین پهن کردن.....

 

 

×××××××××××××××××

 

 


مورد داشتیم طرف رفته خواستگاری،عروس چای آورده...
.
.
.
.
.
.
.
داماد گفته:اگه میشه تو لیوان خودم بیار!!!

 

 

×××××××××××××××××

 

 


مورد داشتیم پسره با مخاطب خاصش دوست شده بهش میگه:
عزیزم!!!تو اولین عشق منی!!!!
بعد که باهاش به هم میزنه میره کنار دریا میگه:
دریا...













648مین عشق مرا بردی...
دریا....

 

 

×××××××××××××××××

 

 


 


مورد داشتیم دختره رفته فروشگاه لوازم ساختمانی یه سطل رنگ صورتی خریده آورده پرایدشو رنگ کرده آخرشم کلی ذووووق که ماشینم چقد خوجگل شده قررررررربونش برم...

 

 

×××××××××××××××××

 

 


ی مورد داشتیمممممممم........
عجب موردی...........
دختر با کل پسرای دو تا دبیرستان دوسته بعد یکی از دوست پسراش بهش میگه عزیزم تو خیلی پاک و معصومی...........
مورد دیگه؟؟؟؟؟؟؟
نیست؟؟؟؟

 

 

×××××××××××××××××

 

 


مورد داشتیم معلم یه کلاس وقتی می بینه دندون شیری شاگردش افتاده برای اینکه بقیه بچه ها مسخرش نکنن رفته دندوناشو کشیده بعد هم چند تا مجری و خبر نگار دندوناشونو کشیدن

 

×××××××××××××××××

 

مورد داشتیم طرف تو خوابگاه به خاطر کثیفی همه ظرفا یه قابلمه دوازده نفره برداشته وتوش یه تخم مرغ نیمرو کرده مدیونید اگه فکر کنید من بودم!


 

××××××××××××××××

مورد داشتیم به رولت خامه ایی میگفته کیک حلقه ایی
خدایا اینو کجای دلم بذارم


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 اسفند 1398برچسب:, :: 21:1 :: توسط : نیما

حسن برادر زاده ی من


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 بهمن 1398برچسب:, :: 20:4 :: توسط : نیما

داستان قصر بی ستون

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد

 

اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید

و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند  و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید  سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند

 

مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال  دوباره سر و کله سنمار پیدا شد .

 

او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد

 

پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم

 

پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود .

مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه  اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار


 

تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!!!

سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟!!!

و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده  و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت…!

  ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم… اسکات پک

  


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 بهمن 1398برچسب:, :: 18:15 :: توسط : نیما

برای ماندن باید رفت... گاه در قلب کسی... گاه از قلب کسی...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 فروردين 1398برچسب:, :: 1:1 :: توسط : نیما

بنویس از سر خط

فقط همین

نه شعر بگو

نه از من حرفی بزن

نه به من فکر بکن

بگذار تا همیشه از ذهنت پاک شوم

مانند دود قطار که لمحه ای بعد در افق محو می شود

این هم بابت دردی که  من باید تا ابد داشته باشم و در ذهنم در قلبم حک شده باشی

غصه نخور این روز ها میگذره و من هم در افق محو می شوم.

 

 

دیر کردی.دیر.

همیشه و سه نقطه و دیگر هیچ

سکوت میکنم به احترامت. کار دیگری از دستم برنمی آید. نمی خواهم باور هایت خدشه دارشود و  اذیت شوی.همان بنویس سکوت بگذار این بحث را نیمه کاره بگذارم و در افق اشک هایم محو شوم.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 4 فروردين 1398برچسب:, :: 23:20 :: توسط : نیما

حقیقت داره بی تو،من

همه دنیام کابوسه

حقیقت داره رویایی که

توی ذهن می پوسه

حقیقت یعنی اون حسی

که ناگفته ست

ولی تلخه

یه عکسی که توی قابه،

هواش اینجاست

خودش رفته...

یه چیزی مثل بی خوابی

یه حسی مثل بی تابی

یه رویای محرک توی بیداری

حقیقت یعنی دلتنگی

شبایی که دلت ابره

چشمات بارونیه اما

کسی اونو نمی فهمه

حقیقت رفته این روزا

کسی جاشو نمیدونه

یه شعرِ نصفه نیمه ست که،

کسی اونو نمی خونه...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 12 فروردين 1393برچسب:, :: 21:2 :: توسط : نیما

دو گنجشگ

زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند. گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت تو محبوب منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم. چرا به من کم محبتی؟ چرا محلم نمیذاری؟ فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟ من اگه بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو دریا.

باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند. حضرت تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من آوردند. سلیمان به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم. گفت من چنین قدرتی ندارم. سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟ گفت خوب شوهر گاهی جلو همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده. عاشق که ملامت نمیشه. من عاشقم. یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره. حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش نمیدی؟ گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک دیگه رو. مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟

این کلام در دل حضرت سلیمان چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می کرد و فقط یک دعا می کرد. می گفت: الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن.
 
 
برای او که دلتنگ مهربانی همسرش است !

وقتی از عشق می گفتم تجسم میکرد در ذهن خسته اش ..
دروغ و خودخواهی را،
شکست و جدایی را
شاید ذره ایی صداقت و وفا
و دیگر هیچ !!

 

وقتی از عشق می گفتم در نگاه پر معنایش زلالی اشکهای بی طاقتی آزارم میداد
گویی او از عشق و عاشقی نفرتی عمیق دارد !!

وقتی از عشق می گفتم به نقطه ایی مبهم خیره میماند!
نمیدانم شاید
به عشقش
به گذر ثانیه های عمرش
به صداقت و وفای به عهدش
وشاید به جدایی از یارش فکر میکرد !!

صورتش در عین زیبایی غمی آشکار داشت که هر بار نگاهش میکردم دلم می لرزید !
نمیدانم عشق با این همه زیبایی چگونه برای او زشتی مطلق بود !!
نمیدانم عشق کدام رویش را نشان او داده بود که اینگونه بیزار بود از دقایق عاشقی اش
از دریچه نفرت به عشق نگاه میکرد و این برایم معمایی حل نشده بود !!

می گفت:
وقتی در اوج دوست داشتن ، در اوج خواستن ناگهان تنها میشوی …
وقتی تمام وجودت پر میشود از بودنش، از حضور نابش و ناگهان دقیقه ها باز میمانند از گذر

لحظه های عبورش …
وقتی با تمام وجود تکیه میکنی بر عاشقی عشقت و ناگهان عشقت بی رمق می شود از تکیه گاه بودن…
وقتی در نگاهش عاشقی اش را می بینی و یکباره عشق را در میان حجمه نگاهش گم میکنی…
وقتی آغوش گرمش مامنی است برای دلتنگیهایت و ناگهان در میان هجوم نگاه های هرزه آغوشش را گم میکنی …
وقتی لمس دستانش همه دلخوشیت است و یکباره دستانت را خالی از دلخوشی میبینی…
وقتی روزهای دیدارش فاصله میگیرد از بی تابی دل عاشقت …

آنجاست که
” به بیرحمی عشق ایمان می آوری” شیرینی روزگاره

به او گفتم:
عشق موهبتی است الهی !!

این ماییم که با اشتباهاتمان روشنایی و نورش را میگیریم و ظلمت و تاریکی به آن هدیه میکنیم !!

آری عشق زیباست اگر زیبا دیده شود و پاک بماند …

 

 

اگه عاشقی، سعی کن به عشقت برسی چون وقتی بره دیگه رفته.

 

 

اگه عاشق نیستی پس تلاش نکن که طعمش رو بچشی.

 

چون تلخترین شیرینی روزگاره

 

 

می گویند عشق آنست که به او نرسی
و من می دانم چرا …!
زیرا در روزگار من،
کسی نیست که زنانه عاشق شود
و مردانه بایستد…
..

 

 

بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش
کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها
از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود
اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن


حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه
اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست


ارسال شده در تاریخ : جمعه 1 فروردين 1393برچسب:, :: 22:31 :: توسط : نیما

روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کردو از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.

 

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از… مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم

 

پزشک به مرد گفت: من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تورا حل نمایید. به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است. کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود.

 

مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد و گفت: مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 22 دی 1392برچسب:, :: 17:55 :: توسط : نیما

یــــادم بــــاشد
حرفی نزنم که دلی بلرزد و خطی ننویسم که کسی را آزار دهد…

یــــادم بــــاشد
که کوله بارم باید سبک باشد من برای آموختن به اینجا آمده‌ام نه برای ماندن…

یــــادم بــــاشد
که باید سکوت کنم و بر سیاهی نور بپاشم…

یــــادم بــــاشد
کینه را تنها با مهر و دو رنگی را تنها با صداقت پاسخ دهم…

یــــادم بــــاشد
سنگ خیلی تنهاست، باید با او لطیف رفتار کنم مبادا
دل تنگش بشکند…

یــــادم بــــاشد
از آب، درس آرامی بگیرم و از آسمان، درس پاک زیستن…

یــــادم بــــاشد
از موج دریا درس خروش بگیرم و استقامت…

یــــادم بــــاشد
گره تنهایی و دلتنگی هرکس تنها به دست خودش باز می‌شود…

یــــادم بــــاشد
هرگاه ارزش زندگی یادم رفت به کودکان بنگرم تا ارزش بودن را احساس کنم…

 

یادم باشد که: او که زیر سایه دیگری راه می‌رود، خودش سایه‌ای ندارد.
یادم باشد که: هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
یادم باشد که: زخم نیست آنچه درد می‌آورد، عفونت است.
یادم باشد که: در حرکت همیشه افق‌های تازه هست.
یادم باشد که: دست به کاری نزنم که نتوانم آن را برای دیگران تعریف کنم.
یادم باشد که: آنها که دوستشان می‌دارم می‌توانند دوستم نداشته باشند.
یادم باشد که: فرار؛ راه به دخمه‌ای می‌برد برای پنهان شدن نه آزادی.
یادم باشد که: باورهایم شاید دروغ باشند.
یادم باشد که: لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
یادم باشد که: آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته‌اند و او را راه می‌برند.
یادم باشد که: لزومی ندارد همان قدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم.
یادم باشد که: محبتی که به دیگری می‌کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد.
یادم باشد که: اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید.
یادم باشد که: دلخوشی‌ها هیچکدام ماندگار نیستند.
یادم باشد که: تا وقتی اوضاع بدتر نشده! یعنی همه چیز رو به راه است.
یادم باشد که: هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها.
یادم باشد که: آرامش جایی فراتر از ما نیست.
یادم باشد که: من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم.
یادم باشد که: برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود!
یادم باشد که: در خسته‌ترین ثانیه‌های عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست!
یادم باشد که: لازم است گاهی با خودم رو راست‌تر از این باشم که هستم.
یادم باشد که: سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته‌اند، هر کسی سهم خودش را می‌آفریند.
یادم باشد که: آن هنگام که از دست دادن عادت می‌شود، بدست آوردن هم دیگر آرزو نیست.
یادم باشد که: پیشترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند.
یادم باشد که: آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود.
یادم باشد که: نیازمند کمک‌اند آنها که منتظر کمکشان نشسته‌ایم.
یادم باشد که: هرگز به تمامی ناامید نمی‌شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی.
یادم باشد که: غیر قابل تحمل وجود ندارد.
یادم باشد که: گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد.
یادم باشد که: خوبی آنچه که ندارم این است که نگران از دست دادن‌اش نخواهم بود.
یادم باشد که: در هر یقینی می‌توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.
یادم باشد که: همیشه چند قدم آخر است که سخت‌ترین قسمت راه است.
یادم باشد که: امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.
یادم باشد که: به جستجوى راه باشم، نه همراه.

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, :: 22:16 :: توسط : نیما

غضنفر سر مرز یه عراقیه رو اسیر میگیره.
همینجور که داشته میبردتش، یه دفعه یه خمپاره میخوره بغلشون دست عراقیه کنده میشه.
عراقیه میگه: بگذار من این دستمو بندازم تو کشور خودم. غضنفر دلش میسوزه، میگه باشه.
یکم دیگه میرن، دوباره یه خمپاره میخوره اون یکی دست عراقیه هم کنده میشه.
باز عراقیه میگه بگذار من این دستم رو هم بندازم تو وطن خودم، غضنفر هم میگه باشه.
بعد یه ترکش دیگه میخوره پای عراقیه هم کنده میشه، ورش میداره میندازه اونور مرز.
یه دفعه غضنفر تفنگ رو میذاره رو شقیقه یارو میگه: هوی یارو! فکر نکن من خرم نمیفهمم، کم‌ کم داری فرار میکنی ‌ها !!!


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, :: 22:12 :: توسط : نیما

 داشتم توی نت چرخ میزدم یه مطلبی خوندم خیلی برام جالب بود بعد یکی یکی هی کپی پیست کردم شدش کوپیسم!

 

 

 

 

 

 

اینقدر از این متنای عاشقونه خوندم منم عاشق شدم

 

 

 

 

 

خیلی هم عشقمو دوست دارما:)

 

 

 

 

 

فقط لامصب نمیدونم کیه:/

 

 

 


.
بابام ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻭﻝ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ
ﺑﻌﺪ ﯾﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ ﯾﺎ ﺑﺮﻭ ﻓﮑﺮﺍﺗﻮ ﮐﻦ ﺑﻌﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ !
پدر دمکراته ما داریم ؟ :|

.
.
..
.
من ساعت خوابم رو با آمریکا تنظیم کردم !
فقط مونده درسم رو تموم کنم، ویزا بگیرم، دانشگا قبول شم ،
پذیرش بگیرم، پول در بیارم و بلیت بخرمو برم !
همین :|
.
.
.
.
.
.
رتبه کنکور دختر عمومو واسش اس ام اس کردن ،
اومده میگه : نمیدونم کی واسم شارژ ایرانسل فرستاده :lol:
.
.
.
نظرﺗﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻦ ﭼﯿﻪ ؟
۱- ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﻢ
۲- خیلی ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﻢ
۳- ﻋﺎﻟﯿﻢ
۴- ﻓﻮﻕ اﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﻡ
۵- ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ
تورو خدا ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﭘﺬﯾﺮﻡ :D
.
.

گاهی کسی را دوست داریم اما او نمیفهمد
گاهی کسی ما را دوست دارد اما ما نمیفهمیم
خلاصه یه مشت نفهم دور هم جمع شدیم تشکیل اجتماع دادیم :D
.
..
.
پیـدا کـردن بستـنی از تـوی فـریـزر هـمـیشه لـذت بـخـش بـوده
حـتـی اگـه بـوی سبـزی و گـوشت چـرخ کـرده بـــده :D
.
.
.
ای کسانی که هنگام ورود پدرتان به اتاق بلافاصله صفحه فیسبوغ را بسته،
سپس ساعتها به عکس بک گراند دسکتاپ خیره می شوید ،
بدانید که موقع گرفتن پول تو جیبی هم،
پدرتان کنترل را به دست گرفته و به صفحه تلویزیون خیره خواهد شد :)
.
.
.
من مطمئنم یه روز یخچال از من انتقام میگیره
و هر نیم ساعت یه بار میاد در اتاقمو باز میکنه،
چند دقیقه بهم خیره میشه بعد دوباره درو میبنده !
.
.
.


وقت خود را چگونه صرف میکنید؟
وقتم – وقتی – وقت
وقتیم – وقتید – وقتند :D
.
.

.
آب کافی ، خاک حاصلخیز ، آب و هوای مناسب
لامصب جواب های نصف سوال های جغرافی این بود :D
.
.

.
.
من هنوزم در عجبم که قارچ خور چطوری با سرش آجرو میشکوند،
ولی وقتی به لاک پشت میخورد میمرد ؟! :|
.
.


.
.
همیشه میگن شکست مقدمه پیروزیه ،
نمیدونم پس من کی از دور مقدماتی صعود میکنم ؟ :(
.
.
.
دخترا دو دسته اند :
یا ازدواج میکنن یا کارشناسی ارشد میخونن :D
.
.
.
اگر کسی مرا خواست . . . بگویید رفته !
اگر پرسید کجا؟
بگویید رفته دم در آشغال بزاره :D
.
.
.
.
.
.
یه عده هستن همیشه منتظرن یکى مریض بشه بهش بگن تقصیر خودته !
اینارو باید بندازی توی گونی از سقف آویزون کنی با چوب بیسبال بزنیشون :|
.
.
.
ﺭﮊﯾﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻓﻘﻂ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻟﺶ ﺳﺨﺘﻪ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﻌﻤﻮﻻ :|
.
.

.
بعضی دخترا هستن :
ﺩﻭس ﺩﺍﺭﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﻦ ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ
.
.
صداى تلویزیون براى هیچ پدرى استاندارد خاصى نداره ،
هرچقدر هست باید یه خرده کمتر باشه :|
.
.
.
داشتم فوتبالیستا میدیدم …
لامصب سوباسا توو دلش میگه : ما باید ببریم
میزوگی از توو تماشاگرا میگه : درسته سوباسا :|
.
.
.

 
اگر غذا رو هم میشد دانلود کرد
ما فــوقِ فـــوقش یه املت رو میتونستیم دانلود کنیم، اونم بدون نون !
سرعت نتمون به کوبیده نمی رسید !
.
.
.
دوست دارم خیلى راحت و بى دردسر تو خواب بمیرم، مثل بابابزرگم
نه با جیغ و داد مثل مسافراى اتوبوسش :|
.
.
.
.
تو یه روز سرد پیجامه گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت
بالشت رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت
خودت رو اینور و اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی
حسابی که گرم شدی چشاتو می بندی که بخوابی …
یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی :|
 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: 12:58 :: توسط : نیما

من برگشتم که بگم اومدم که نرم؟!

راستی یادم رفت کنکور ارشد دارم فردا البته نوع آزادش وبازم  باید بگم ارشد دولتی حسابداری شدم 322 که خوب نیست یعنی چیزی که می خواستم نشدش میخوام کارناممو بذارم نمیدونم میشه یا نه ؟

نتيجه در رشته هاي پيام نور وغيرانتفاعي آخرين رتبه مجاز در سهميه در رشته هاي پيام نور وغيرانتفاعي رتبه داوطلب در سهميه در رشته هاي پيام نور و غير انتفاعي نتيجه در رشته هاي غير از پيام نور وغيرانتفاعي آخرين رتبه مجاز در رشته هاي غير از پيام نور وغيرانتفاعي رتبه کل داوطلب بدون سهميه رتبه کل داوطلب در سهميه نمره کل گرايش
مجاز 8635 322 مجاز 6796 323 322 6045 1

۱۶/۵۲ 7- معدل موثر : مجاز مي باشيد 6-وضعيت انتخاب رشته داوطلب:
1-نمرات اکتسابي
نمره به درصد نام درس
۳۰/۰۰ زبان عمومي وتخصصي
۱۶/۶۷ حسابداري مالي
۴۵/۶۱ حسابداري صنعتي
۵۱/۶۷ حسابرسي
۴۶/۶۷ رياضي وامار


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 17:38 :: توسط : نیما

امین فیاض هم میگوید دل شده یک کاسه ی خون وای به حال دیگران من این آهنگشو دوس دارم

آهنگای دوست دارم و مشکوک این خواننده رو هم همینطور

 

 

دیوروز رو با شادی شروع نکردم اما باشادی تمام تمام شد با مدالاییکه این قهرمانان پاراالمپیک گرفتن روحم جلا گرفت

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 1:3 :: توسط : نیما

 

امروز رفته بودم دانشگاه واسه کارای فارغ التحصیلی بیشتر کارارو انجام دادم اما آقای( ع) نبوت آقای م هم مرخصی بوت منم مجبور شدم بیام شمبه برم دنبال بقیه ی کارا

توی عمرم انقد امضاو مهر نگرفته بودم به قول خودم کمرم شیکست از بس طبقه ها رو بالا وپایین رفتم.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 13:19 :: توسط : نیما

اگه گوشیتون افتاده تو آب و کاملا خیس شده اگه کلی فایل داشتین که خیلی براتو ن مهم بوده اگه کلی شماره و غیره بوده که تو سیمکارتتون ذخیره نکرده بودین 

مهم نیس چون اگه با سه شوار به جونش نیفتین شاید بشه براش کاری کرد

قدم های اول

1- در اولین قدم گوشی را خاموش و باتری گوشی را خارج کنید. اگر هم خشک خشک نشده است اصلا توی گوشی نیاندازید چون ممکن است اتصالی کند. احتمالا سوختن باتری زیاد است پس اگر گوشی بعد از خشک کردن کار نکرد در وهله اول فکر نکنید گوشی سوخته است!

2- سیم کارت را هم در بیاورید. خیلی سریع این کار را انجام بدهید چون سیم کارت هم خیلی حساس است و اگر در معرض آب بماند سریع می سوزد. خسارتش سنگین نیست اما از وقت و کار و زندگی می اندازد حسابی.

3- از سشوار استفاده نکنید. سشوار اولین راهی است که پیشنهاد می دهند اما سشوار باد داغی می زند که خودش هم می تواند باعث خرابی بشود. اگر سشوار شما برای گرمایش درجه بندی دارد از درجه گرمای کم می توانید استفاده کنید. هر چند توصیه می کنیم از راه هایی که در ادامه ذکر می شود استفاده کنید.

و حالا 5 ابزار بسیار مفید برای خشک کردن گوشی تلفن همراه :

یک: برنج نپخته

مادر شما دانشمند بزرگی است. او تجربیات بسیار زیادی در زندگی دارد و روزانه از تعداد زیادی از آنها استفاده می کند. برای مثال در آشپزی از خاصیت نم گیری برنج استفاده می کند تا پلویی خوش طعم برای شما تهیه کند.

این ویدیو نشان می دهد که شما می توانید با یک کاسه برنج خام و قرار دادن گوشی در میان آنها نجات پیدا کنید.

دو :سیلیکا ژل

برنج خوب است اما یک جور گرد و غبار خاص دارد که حتما متوجه آن شدید. اگر یک کیسه بزرگ برنج را خالی کنید بهتر متوجه می شوید. برای همین است که برنج را می شورند قبل از هر کاری. همین مسئله شاید موجب بشود که شما از استفاده از برنج خام واهمه داشته باشید.

سیلیکا می تواند درمان این ترس شما باشد. سیلیکا همان ماده ای که به عنوان سیلیکا ژل معمولا در بسته های دستگاه های الکترونیکی و لباسهای تازه خریده قرار می دهند. فقط یادتان باشد که سیلیکا ژل کمی سرعت پایینی در جذب رطوبت دارد برای همین باید سریعا دست به کار شوید و وقت را هدر ندهید.

سه :جاروبرقی

اگر در منزل هستید به جای گشتن دنبال سشوار به دنبال جاروبرقی بگردید! در این مقاله می خوانیم که با 20 دقیقه جارو کردن قسمتهای خیس شده می توان رطوبت قسمتهای داخلی گوشی را کاملا از بین برد و بعد از 30 دقیقه بدون هیچ مشکلی دوباره از گوشی استفاده کرد.

این روش سریعترین و موثرترین روشی است که می توانید برای خشک کردن کامل اجزای داخلی موبایل استفاده کرد.

چهار :آب خالص

اگر دیدید یک نفر گوشیش را درون آب انداخت فکر نکنید دیوانه است! این راه درمان برای افتاده در آب نمک است. مخصوصا خانم های خانه دار زیاد پیش می آید که تلفن همراهشان داخل آب نمک بیافتد.

نمک حالت خورندگی بالایی برای قطعات الکترونیکی دارد. اول از همه اگر خیلی خیس شده و دیگر یک ذره خیس شدن بیشتر برایش فرقی نمی کند آن را داخل آب تمیز بیاندازید و کمی حرکت بدهید که نمک خارج شود. بعد با روشهایی که گفته شد آن را تمیز کنید.

پنج :یخچال

اگر فکر کردید که راه های عجیب و غریب ما تمام شده است اشتباه کردید. این یکی از همه عجیب تر است چون معمولا فکر می کنیم که باید با گرما رطوبت را از بین برد.

AdvancedTelecom می گوید استفاده از یخچال یک راه عالی نجات گوشی خیس شده است. برای استفاده از این راه گوشی را داخل فریزر نگذارید. دلیلش این است که معمولا گوشیهای ما از صفحه نمایش LCD استفاده می کنند. ال سی دی مخفف Liquid crystal display است. مشخص است که اگر یک مایه را در فریزر بگذاریم یخ می زند و تغییرات حالت می دهد

گوشی را در قسمتهای میانی یخچال قرار بدهید و بعد از نیم ساعت در بیاورید. 10 دقیقه صبر کنید و دوباره این روند را طی کنید تا به جایی برسد که مطمئن شوید گوشی خشک خشک شده است.

تمامی راه هایی که در این مقاله ذکر می شود از منابع مختلف موجود در اینترنت ( و و و ) جمع آوری شده است. هیچکدام از این راه ها را خودم تست نکردم چون خودم هیچوقت گوشیم خیس نشده است. لطفا با احتیاط عمل کنید چون مسئولیتش گردن خودتان خواهد بود!

سالانه حدود 880 هزار انگلیسی به خاطر افتادن موبایل در آب اعصابشان را خرد می کنند. اگر برای شما این اتفاق افتاد خونسردی خود را حفظ کنید و با آرامش راه های بالا را تست کنید. بعد هم نتیجه را همین جا بیان کنید تا دیگران هم استفاده کنند. این جوری از این به بعد خیس شدن گوشی به معنای سوختنش نخواهد بود


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 23:45 :: توسط : نیما

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید!

ارسال شده در تاریخ : 24 مرداد 1391برچسب:, :: 1:2 :: توسط : نیما

 
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای حصیری تهیه کرده  ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.
نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز
عضو گروه 99 نیست!!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد
خوشبینی است.’
پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’
نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید این  کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند
 
--
خوشبختی ما درسه جملهاست : تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا 
ولی ما باسه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم :حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا.                                 
                    "  با آرزوی بهترین ها "

ارسال شده در تاریخ : 24 مرداد 1391برچسب:, :: 1:2 :: توسط : نیما

دیروز ساعت یازده بود رفتم کتاب دکتر تاری وردیو گرفتم واز روی یکی از مثالاش رونویسی کردم تابه دوستم قاسم و قادر چیز یاد بدم

ناهارمو زودتر خوردمو پای پیاده راه افتادم نزدیک بیست دقیقه حدودسه کیلومتر جلوتر تاکسی موجوده ومنم معمولا تااونجا آهنگ گوش میدم



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:10 :: توسط : نیما

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستا...ن شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,,
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم ,,, و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,,

پدر با عصبانیت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ,,,

پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."

هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند


ارسال شده در تاریخ : 24 مرداد 1390برچسب:, :: 1:2 :: توسط : نیما

 

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد،یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

حدود1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات
نظامی را میان خود رعایت نمیکردند‏ و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند.

دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

«‏در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد.نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.
هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
 
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت.
با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
واین هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ‌های خاموش کافی بود.

این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.

این روزها همه فقط خبرهایبد میشنوند شما چطور؟
این روزها هیچکس به فکر عزت نفس نیست شما چطور؟
این روزها همه در فکر زیرآبزدن بقیه هستند شما چطور؟

پس بیایید از شکنجه خاموش رها شویم





 


ارسال شده در تاریخ : 24 مرداد 1387برچسب:, :: 1:2 :: توسط : نیما

 

مادرم زمین حالش خوب است

پدرم خورشید بهتر از او ،و خوبتر از خوبی است

برادرم آسمان گاهی گریه میکند و گاهی هم قهر

خواهرم جنگل غر میزند اما بدون او نفسم قطع می شود

و تو منی بدون تو من نیستم


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 26 تير 1387برچسب:, :: 19:19 :: توسط : نیما

سلام علیکم

خوبین ؟

من؟

توپم!

چرا؟

آخه مجاز شدم

چی ؟

اول بزار بگم مجاز شدم ولی قبول بشو نیستم

ارشدو میگم

انتظار نداشتم ولی شدیم دیگه

خیلی خستم کارای زمن کشاورزیمون شدید شروع شده باید چش زد قیمت سم و کود وبذز و خدماتی که به کشاورزای کاخ نشین ارایه میشه !

کود اوره سال 90 5000تومن سال 91 18000تومن

سم کرم ساقه خوار سال 90 18000تومن سال 91 38000

خدمات تراکتور سال 90 هکتاری 150000تومن سال 91 250000تومن

بی خیال خستم

کارگر نشا کار سال 90 25000تا50000تومن

سال 91 35000تومن تا 75000تومن

بای


ارسال شده در تاریخ : شنبه 6 خرداد 1387برچسب:, :: 21:27 :: توسط : نیما

این مطلب که احتمالا به نظر شما خنده دار است نیاز به تمرکز زیادی دارد و سعی کنید هرگز فراموش نکنید!

خوب مطلب امروزم در مورد توالت هست!

اولین کاریکه پس از ورود به دستشویی باید انجام داد چیست؟

قطعا می گویید بستن در

شاید هم بگویید بررسی کردن تمیز بودن توالت قبل از ورود

شاید هم به داشتن چفت در دقت کنید

ممکن است که قبل از هرکدان اقدام به باز کردن کمربندتان کنید!

اما من میگویم تمام کارهای بالا در اولویت پایین تری نسبت به این موضوعند که:

آیا در دست شویی جریان آب وجود دارد یا خیر

به عبارت دیگر چک کردن شیر آب

به این علت که اگر این شرط وجود نداشته باشد وسایر موارد مطلوب باشند نتیجه ی غیر قابل مطلوبی در انتظار شماست !

بعدش چی؟ بازم حتما میگویید یکی از موارد فوق الذکر که کاملا در سطر های پایین تر اهمیت قرار میگرد بله گزینه ی بعدی:

مطمئن شدن از وجود آب سرد و تشخیص دادن شیر آن است بله خواهشا دقت کنید و نخندید

البته در این زمان  این دومورد به ذهن من  خطور کرد شما هم می توانید نظرتان را بنویسید ومن را مغلوب کنید  خدانگهدار. 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1387برچسب:, :: 19:21 :: توسط : نیما

راستش الان که دارم مینویسم هنوز نوبت داستانم نشده چون باید بگردم پیداش کنم چو ن ازش پشتیبان گرفتم و نمیدونم کجاست همینطور که دارم میگردم تایپ  میکنم گفته بودم دانشجو هستم؟ رشته ی حسابداری؟ ترم آخر ؟ درسم خوب نیست اما بدم نیست

ترم قبل ترکوندم چون مجبور بودم چون داشتم برای ارشد حسابداری درس میخوندم چون فکر میکردم قبول میشم چون فکر میکردم شبیه سالای قبله

اما نبود پس قبول نمیشم پس مجبورم امسال دوباره درس بخونم

به هر حال ما اینیم دیگه از بزرگترین علاقه مندی های من درس خوندنه

 ونه کتاب داستان خوندن و ...

 بزرگترین سرگرمی من دیدن سریالای کره ای هست که از سوریهته  میگیرم

خسته شدم بابا چرا پیداش نمیکنم ؟

داستانمو میگم به هر حال سرتونو درد میارم چون من آدم پرچونه ای هستم بقیه توی ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1386برچسب:, :: 10:5 :: توسط : نیما

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید عکس منو یرادرزاده ام حسین هستش کلاس پنجمیه... منم لیسانس حسابدرایمو از پیام نور مرکز آمل گرفتم.یه جایی مشغول به کارم از ماهی 300شروع شد الانم ماهی 400 بیمه نیستم.اما از هیچی که بهتره. الان دانجشجو ترم 2ارشدم شبانه ی مازندران ودیگر هیچ
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درد و دل و واقعیت ها و آدرس دردودل.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 25325
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1



Alternative content