میدم فلکه هیفده شهریور بودم که قادر گفت نمیام و قاسمم گفت تو برو دانشگا منم پشت سرت میام منم رفتم اولش با نکونام خوشو بش کردم وبعدش مجتبی رو دیدم از فاصله ی بیست متری داد زدم شما که چارتا یکی میخورین تسلیت میگم بهش که رسیدم گفت هیچی ما که هی میگفتیم آسیا آسیا ،آسیا هم باختیم بی خیال حرف نزنیم بهتره ...
منم رفتم کنار تابخونه قاسم که اومد فهمیدم خلاصه هاییکه نوشته بودمو روی میزی که الان دارم روش تایپ میکنم جا گذاشتم و مجبور شدم از جزوه ی یکی از اساتیدم استاد ملک محمد غلامی باهاش کارکنم یه دفعه فنر قاسم در رفت و گفت تعطیل منم مجبور شدم بی خیال بشم بعدشم رفتم کلاس مدیریت مالی 2 تاساعت شیشو ربع ....بعدشم رفتم خونه

نظرات شما عزیزان:
|